(دولت جاوید) بدون نرد ذلّت ، ساختم کاشانه ی خود را مبادا تا که بازم ، عزت مردانه ی خود را من این آزادگیام را ، به دنیایی نمیبخشم اگر حتی دهم از کف ، سر فرزانه ی خود را مکن سودا به بازار خیانت طبع خود هرگز مده از کف به نانی ، کِلک آزادانه ی خود را لباس فقر ، سازد بی نیاز از کسوت شاهی که ادهم میگذارد افسر شاهانه ی خود را ستادم سروسان بر پا که همچون تاک از حاجت نسازم خم به زیر بار منّت ، شانه ی خود را ز گنج معرفت ، گر دولت جاوید میخواهی : ز نفس ، پنهان با کدامین کرده، هی از فاطمه دم میزنی؟!
گهی به حال مردنم گهی به حال شیونم
این چهل روزه ز داغ تو چهل سال گذشت
، ,ی ,ساختم ,کاشانه ,کف ,ز ,خود را ,ی خود ,ساختم کاشانه ,کاشانه ی ,از کف
درباره این سایت